یکم شعر خوب بخونیم ، حال دلمون جا بیاد،بشوره ببره همه دل گرفتگیهارو
_______________
توای جان ودل من ،هستی من توای در شام غمها ، مستی من
توای بنشسته با خون در وجودم
توای امید و عشق و تار و پـــودم تو در چشم منی ، هر جا که هستم
تو را هر جا که هستی ، میپرستم شرابی ، شعر نابی ، هر چه هستی
مرا از هـر چه غــیر از خود گســستی دل درد آشنا را در تو دیدم
تو میدانی خدا را در تودیدم
نمیدانم که بی تو کیستم من
اگر روزی نباشی نیستم من دراین سینه دلی دیوانه دارم
چه گویم دشمنی در خانه دارم مبادا لب نهاد بر جام دیگر
نشیند بر لبانش نام دیگر من از این گفتهها میلرزم و باز
باو گویم که :ای با سینه دمساز بجز من آرزویی در دلش نیست
بجز نقش محبت در گل اش نیست به دلها گر وفا همچون سرابست
دل او در محبت یک کتابست نگاهش با نگاهی آشنا نیست
به محراب دلش غیر از صفا نیست ولی با این دل غافل چه سازم ؟
نمیگردد اگر عاقل چه سازم ؟ حسد با خون بود نقش وجودش
همین است ار بسوزی تار و پودش اگر آسوده هم ماند که دل نیست
دل است این نازنینم سنگ و گل نیست
فکر نمیکردم این سری اینقد زود درست شه...
هنوزم میشه امید داشت به این زندگی
گه شکایت از گلی
گه شکوه از خاری کنم
من نه آن رندم که غیر از عاشقی کاری کنم
هر زمان بی روی ماهی
همدم آهی شوم
هر نفس با یاد یاری نالهٔ زاری کنم
حلقههای موج بینم
نقش گیسویی کشم
خندههای صبح بینم
یاد رخساری کنم
رهی معیری
برچسبها: رهی معیری
دل اشوبم...خیلی
خیلی وقته که دل اشوبم..اینروزا بیشتر...
نمیدونم چرا دلم اروم نمیگیره...
تعداد صفحات : 0